وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

مشخصات بلاگ
وبلاگ شخصی پسر آفتاب

وبلاگ شخصی پسر آفتاب
کاغذ پاره ها، خاطرات، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

طبقه بندی موضوعی

۴۵ مطلب با موضوع «علاقه ها» ثبت شده است

یکی از دوستانم متنی نوشته بود که تلخ بود... اما به خوبی شرایطِ فعلی تعدادی از اطرافیان این چند روزه ی من و بیشتر از همه خودِ من رو مطرح می کرد. (شرایطی که فکر می کنم موضوع مهمیه و پیدا کردن منبع و منشأش خیلی سخته..)

---

چه مهیب و ترسناک است وقتی که یک انسان در درون با بیرون خود بیگانه است!

این نوع تنهایی روانی وحشتش به اندازه ای است که ادمی برای رهایی از چنگال ان درست دست میگذارد روی یک انتخاب  : "خودکشی"!
یک فکر توهم انگیز وحشتناک که میخواهد به اجبار واقعیت را از تو بگیرد!
این حالت نه "پوچی" است و نه "کفر"!
در انبوه جمعیت خود را تنها دیدن است! با همه کس بودن و بی کس بودن است!
روانشناسی تنها علم به حقی است که هنرش در این جا بارز میشود
تو در دام فکری خیالی هستی که مثل بادکنک مداوم داری هی این فکر را در درون باد میکنی و حجمش بزرگتر میشود
تو فکر میکنی تنها هستی!
زندگی علامت و نشانه دارد!
با نشانه ها باید زندگی کرد!
حتی اگر این نشانه گلی باشد سر کوچه که به خاطرش هر صبح از خواب بلند شوی و تنگ آب را برداشته و به آن گل آب بدهی تا زنده باشد و با او زندگی کنی!
یک علامت در زندگی به تو چشمک میزند.

---

عبدالله خسروی

  • پسر آفتاب

ایده آل گرایی تا عمق تفکر هر کسی می تونه پیش بره و تاثیر منفی داشته باشه.

میلی رو چند روز پیش یکی از دوستانم برام فرستاد که متنش این بود:

معمولی بودن در زندگی، میتواند سخت ترین وضعیت ممکن باشد. مثلا؟  
شاگرد معمولی بودن. قیافه معمولی داشتن. دونده معمولی بودن،  نقاش معمولی بودن، دانشجوی معمولی بودن، نویسنده معمولی بودن، معمولی ساز زدن و معمولی رقصیدن و معمولی جشن عروسی بر پاکردن، معمولی مهمانی دادن، فرزند معمولی داشتن و دوستدختر و پسر معمولی پیداکردن.
منظورم از "معمولی" همان است که عالی و ایده آل و منحصر به فرد و کمیاب و در پشت ابر ها نیست، بلکه همین جا، روی زمین، کنار ما، فراوان و بسیار هست.
فرهنگ ایده آل گرایی تیغ دولبه ایست که هم انگیزه ایست مثبت برای پیشرفت و هم می تواند شوق و ذوق فراوان آدمهای معمولی را شهید کند. من مثلا بعد از سالها با علاقه نقاشی کشیدن، روزی که فهمیدم در نقاشی خیلی معمولی ام برای همیشه نقاشی را کنارش گذاشتم. این کنار کشیدن زمانی بود که همکلاسی دبیرستانم، در عرض دو دقیقه با مداد بی جانش، چهره خانم معلم مان را، با آن دندان های موشی،  و شلخته موهای فر کنار گوشش که از مقنعه چانه دار میزد بیرون، کوبید کنار طرحی که من بیست دقیقه طول کشیده بود تا دزدکی در حاشیه جزوه از او بکشم.  
 
حقیقت این است که دوستم در نقاشی یک نا بغه بود و تمرین و پی گیری من خیلی با نبوغ او فاصله داشت و من لذت نقاشی کشیدن را از خودم گرفتم تا خفت معمولی بودن را تحمل نکنم.
 
ضعیف بودم آن روزها. دنیایم آنقدر کوچک بود که با بیشتر شاخص های "ترین" زندگی کرده و خود را مقایسه می کردم. و این ترین بودن آدم را ضعیف و شکننده می کند. شاید همه آدم ها اینطور نباشند. من اما، همیشه در درونم یک سوپر انسان داشته ام که می خواست اگر دست به گچ بزند، ان گچ حتماً بایستی طلا شود. یک توانای مطلق که در هیچ کاری حق معمولی بودن را ندارد.
اما امروز فهمیده ام که معمولی بودن شجاعت می خواهد. آدم اگر یاد بگیرد معمولی باشد نه نقاشی را میگذارد کنار، نه دماغش را عمل میکند، نه غصه می خورد که ماشینش معمولی است، نه حق غذا خوردن در یک سری از رستوران های معمولی را از خودش میگیرد، نه حق لبخند زدن به یک سری آدم ها را، نه حق پوشیدن یک سری لباس ها را.
حقیقت این است که "ترین" ها همیشه در هراس زندگی می کنند. هراس هبوط در لایه آدم های "معمولی". و این هراس می تواند حتی لذت زندگی، نوشتن، درس خواندن، نقاشی کشیدن، ساز زدن، خوردن، نوشیدن و پوشیدن را از دماغشان دربیاورد.
مشکل بزرگتر، آن مرز و دیوار تحقیر کننده ایست که جامعه گم شده، ما بین لایه بسیار کوچک ولاغر آدم های "ترین" و گروه بی شمار "معمولی" ها می کشد. همیشه چیزی در آدم های بی شمار معمولی پیدا می شود که برای ترین ها تحقیر کننده و ترحم برانگیز باشد،  ترحمی که بسیار متفاوت است از همدلی و هم دردی انسانی.
 
به عنوان مثال، در جامعه گم شده، از زبان" ترین باورمندان"، چنین جملاتی می شنویم:  
آخی، بیچاره با این صداش آواز هم می خواند، بیچاره با این ادبیاتش برای دوست پسرش شعر هم میگوید، بیچاره با این آی کیو فوق لیسانس هم میخواهد بخواند، بیچاره با این سطح زبانش خارج هم می خواهد برود، بیچاره با این سوادش می خواهد کار هم پیداکند، بیچاره با این در آمدش اتومبیل هم می خواهد و غیره. این نیش زبانها و تحقیر ها، منزجرانه بوده و از احترام به حق زندگی نرم و ناب و ساده ای که بین آدم های معمولی جریان دارد بدور است. 
 
تصمیم گرفته ام خودِ معمولی م را پرورش دهم. نمی خواهم دیگر آدم ها مرا فقط با "ترین" هایم به رسمیت بشناسند. از حالا خودِ معمولیم را به معرض نمایش می گذارم و به خود معمولیم عشق می ورزم و از همه درخواست دارم  فقط با  منِ معمولی آشنا شده و به حقوق معمولیم احترام بگذارند. من خانه معمولی خواهم داشت، در پی دارائی معمول و اتومبیل معمولی خواهم بود. چهره ام و لباسهایم معمولی خواهد بود. ولی سعی خواهم کرد عقل و خرد ودانشم را تعالی ببخشم.
 
امضا
شهروند معمولی

---

میل های سرگردان

  • پسر آفتاب

کسانی که بهترین نصیحت ها را می کنند،

معمولا کسانی هستند که بدترین شرایط زندگی را تجربه کرده اند.

--

ناشناس

  • پسر آفتاب

با مفهوم گناه نمی شه خیلی راحت کنار اومد.

برای من منظور از گناه، دور شدن از منبع شادی، نور و انرژی هست و همزمان غبارآلود و کدر شدنِ آینه جان. انگار دور شدن از اون منبع شادی به خاطر همین غبارآلود شدنِ آینه ی وجود هست. 

در فیلم Se7en، هفت گناه که شایسته مرگ هستند، از دیدِ نویسنده های مختلف و موعظه های دین مسیحیت معرفی میشه.

این قضیه همیشه عجیب بوده برام که چطوری ادیان الهی و غیر الهی در مورد بعضی از کارها (چه اصالتا" و چه دست کاری شده) حکم مرگ و گرفتنِ جان اون گناه کار رو می دادن. هفت گناه به این ترتیب هستن:

 

1. Gluttany / شکم پرستی

2. Greed / طمع

3. Sloth / تنبلی

4. Envy / حسادت

5. Wrath / خشم

6. Pride / غرور

7. Lust / هوس

  • پسر آفتاب

دو سخنرانی واقعا عالی از TED که درباره ی آموزش و پرورش، بحث مهمی رو مطرح می کنه.

سخنران که اسمش Sir ken Robinson هست، فکر می کنم قبلا استاد دانشگاه بوده، (وبلاگ شخصیش قسمت های جالبی داره که همچین شخصی هم نیست! فکر کنم یک گروه هست که رهبرشون ایشون هست.) مشهوره به عنوان یکی از تاثیر گذارترین سخنران ها و رهبر جنبش بهبود سیستم آموزشی و خلاقیت. بر آورد شده که سخنرانی های ایشون در سال های 2006 و 2010 بیشتر از 200 میلیون بازدید کننده داشته. در سخنرانی سال 2006 (که اسمش "Schools kill Creativity" است که میشه ویدئو رو در همون صفحه دانلود کرد و زیر نویسش رو فارسی انتخاب کرد) داستان ها و جملات بسیار زیبا و پر از انگیزه ای به زبون میاره که درباره ی این سخنرانی، متن ها و خبرهای زیادی منتشر میشه.

بعضی از جمله هایی که ذر این سخنرانی میگه و من ازشون خیلی خوشم اومد: 

"بچه ها اگر چیزی رو نمی دونند، شانسشون رو امتحان می کنند. اونها از اشتباه کردن نمی ترسن. من نمی خوام بگم اشتباه کردن همون خلاق بودنه، ولی اگر آماده ی اشتباه کردن نباشید، هیچ وقت فکرِ نابی به ذهنتان نخواهد رسید."

 

"پیکاسو گفته : (همه ی کودکان هنرمند به دنیا میان، مساله اینه که در حال بزرگ شدن، چطور هنرمند بمونیم.) من هم اعتقاد دارم که ما به سمت خلاقیت رشد نمی کنیم، بلکه از خلاقیت دور می شیم یا به تعبیر دیگه به سمت خارج از خلاقیت پرورش پیدا می کنیم." قسمت بعدی که وضعیت آموزش و پرورش رو توضیح میده جالبه. حتما باید دیدو شنید.

 

"اگر درختی در جنگل بیافتد و کسی صدای آن را نشنود، آیا واقعا اتفاق افتاده است؟"

 

4 سال بعد از این سخنرانی یعنی در سال 2010 بار دیگه سخنرانی ای ارائه میده که ادامه ی سخنرانیِ قبلی هست. جالبه که دقیقا یادآوری می کنه آخرین حرفایی رو که 4 سال قبل زده! ( شروعش با صحبت از فاجعه محیط زیست که آقای Al Gore اون رو تو یه سخنرانی دیگه ارائه داد، هست. که در سال 2006 فیلمی ساخته شد به اسم An Inconvenient Truth که به همین موضوع می پرداخت و به نظرم واقعا دیدنش مهمه و مساله بسیار جدیه.) در این سخنرانی (به اسم "Bring on the Revolution") هم جملاتی رو میگه که به نظرم جالب بودند:

 

"ما خیلی کم از استعدادمون استفاده می کنیم. خیلی از آدم ها در تمام طول زندگیشون هیچ درکی ندارند از اینکه استعدادشون چی می تونه باشه. یا اینکه نمی دونند اصلا استعدادی دارند یا نه.."

 

"به قول Jeremy Bentham فیلسوف مطلوبیت گرای معروف انگلیسی، آدم ها دو دسته هستند. دسته ای که آدم ها رو به دو دسته تقسیم می کنند و دسته ای که نمی کنند!"

 

"منابع انسانی مثل منابع طبیعی هستند. معمولا خیلی عمیق دفن شده اند. باید به دنبالشون بود. اونا رو نمیشه به آسانی در سطح پیدا کرد. باید موقعیت هایی رو خلق کنید که استعدادها خودشون رو نشون بدن."

 

"یک بچه سه ساله نصف یک بچه شش ساله نیست!"

به نظرم این سخنرانی هم به اندازه سخنرانی 4 سال قبلش تاثیر گذار و مهم بود، بلکه بیشتر.

  • پسر آفتاب

برتراند راسل، فیلسوف، منطق دان، ریاضی دان، مورخ، جامعه شناس و فعال صلح طلبِ بریتانیایی بود که در قرن 20 می زیست.

صفحه ویکی پدیای برتراند راسل

 

در طول زندگی اش سختی های زیادی تحمل کرد (مادر و خواهرش را در 2 سالگی، پدرش را در 4 سالگی و پدر بزرگش را در 5 سالگی از دست داد.) با این حال زندگیِ بسیار پر نشیب و فراز و پر حاصلی داشت.

به صورت خلاصه، او فعال ضد جنگ ( برای مخالفت با جنگ و سیاست جنگ دوبار زندانی شد)،

فعال ادبی(برنده جایزه نوبل در سال 1950 برای آثاری در دفاع از انسان گرایی و آزادی و بیان)،

ریاضی دان (در مجموعه ها پاردوکس مشهوری به نام پاردوکس راسل را کشف کرد که اولین عامل برانگیخته کردن تلاش ریاضیدان ها در جهت اصل موضوعی کردن نظریه مجموعه ها به شمار می رود.

و یکی از مشهور ترین فیلسوفان خداناباور قرن 20، (نظریه ها، کتاب ها و مقالات بسیار) یکی از تمثیل های جالبش، قوری سماوی است.

 

چند مدت پیش یکی از دوستانم، ویدئویی رو برام فرستاد که شامل قسمت پایانیِ یک مصاحبه با راسل است. در این ویدئو، مجری می پرسد که اگه فرض کنیم که این ویدئو به دست آیندگان می رسد (مثلا 1000 سال دیگه)، شما چه چیزی می تونید بگید در باره زندگی تون. و راسل جوابی که میده واقعا قابل تأمله.

دریافت ویدئو

  • پسر آفتاب

What gets us into trouble

is not what we don't know.

 

It's what we know for sure

that just ain't so.

 

--

Mark Twain

  • پسر آفتاب

Spouse, (n.) :

        Someone who'll stand by you through all the trouble you
        wouldn't have had if you'd stayed single.
 
---
MTG

 

  • پسر آفتاب

ما از چیزی رنج خواهیم برد که درونمان معادلش را حمل کنیم. فرض کنید در جمعی نشسته اید و کسی رد میشود و به هم با لحنی توهین آمیز میگوید : شما ها یه مشت دختر/ پسر لندهور و تن لش هستید. واکنشهای آدمهای اون جمع البته متفاوت خواهد بود. بعضی ها با تمسخر به او میگویند ” نه که خودت قدیسه شهری!!!”

 بعضی ها اصلا توجهی نخواهند کرد….اما در شما اتفاق دیگری می افتد. به شدت بهم میریزید و سعی میکنید هر طور شده با یک پاسخ دندان شکن حساب طرف را کف دستش بگذارید.

 پروفسور یونگ اینجا را دست گذاشته است که اگر سر یک موضوعی خیلی بهم ریختی، احتمالا از نظر درونی یا مبتلا بهش هستی یا سوابقی از ابتلای به آن داری وگرنه بنا نیست اینقدر واکنش درونی ( یا بیرونی) نشان بدهی.

 فرض کنید کسی میگوید ” من هر کاری بکنم، خیانت تو کارم نخواهد بود” بعدش میبینی این آدم همه جا از زشتی خیانت داره صحبت میکنه و احتمالا موضوع اینه که نمیتونه تخمین بزنه که خیانت را کسانی انجام داده اند که مثل او، آدمیزاد بوده اند. هیچ ویژگی عجیب غریبی در خیانت پیشگی وجود نداره که آدمی، از آن مبرا و مصون باشه. شما باید از خیانت بدتان بیاید، درست ! ولی به آدم خائن که میرسید نمیتونید عقده گشایی کنید زیرا این امر، گره درونی شماست ! و این از حیرت آور ترین مکانیسمهای شخصیتی انسان است. من خودم حسودم ولی دائم حسادت شما به خودم را رصد میکنم و دلایل موید برای حسادت بقیه می یابم!  من خسیسم ولی سالها تلاش میکنم ولخرج باشم ولی در واقع من همچنان خسیسم زیرا این ترس از خساست است که موجب میشود من اینقدر بخشنده باشم نه خود بخشندگی خالص.

نکته تلخ دیگر اینست که همه کسانی که این سایه های شخصیتی را در خود نمیبینند، آدمهایی را به زندگیشان جذب میکنند که عمدتا دارنده همین صفات یا برعکسش باشند. مثلا من ساده لوحی خودم را نمیخواهم ببینم و سعی میکنم زرنگ بازی دربیارم ولی دائم آدمهای زیادی زرنگ کلاهبردار تو زندگیم وول میزنند.

 

ادامه مطلب در وبسایت دکتر شیری

  • پسر آفتاب

مست بنویس..

هشیار ویرایش کن..

 

--

ارنست همینگوی

  • پسر آفتاب