آدمی برای بقا باید دلیلی پیدا کند ، دلیلی که بر زندگی اش معنا بخشد و او را از هراس پوچی رها کند:
1.شاید او دل در گرو چیزی یا کسی داشته باشد که بقای او به حضور آن بستگی دارد و سختی دنیا را تحمل کند.
2.به چیزی در زندگی امیدوار باشد تا تلاشش معنا دار شود.
3. به چیزی در زندگی سرگرم باشد تا سردرگمی او ناشی از گذر زمان پر نورو پر نور تر نشود و زندگی او لاجرم به حیوانیت نکشد.
اما تو آنگونه زندگی کن که هر لحظه عاشق باشی. عاشق کسی که لایق آن باشد.
آنگونه عاشق باشی که زمستان از تو رخت بر کند و باد، بهار را در گوشت بخواند ، نوری جوشان و روان غنچه های روحت را سیراب کند، به سان سنبل به دورت پیجد و تو را در دریای عشق خویش غرق کند...
من این لیاقت را جز برای خدا سخت می بینم...
- ۰ نظر
- ۱۳ تیر ۸۵ ، ۲۳:۲۹