تنبلی
وقتی در مورد تنبلی میشنوم معمولا شخصیتی چاق در ذهنم شکل می گیره و اون رو اونقدر از خودم و معیارهام دور می دونم که مطمئنم امکان نداره حتی یه ذره از تنبلیش به من سرایت کنه.. اما متاسفم که تمام عمر به خودم دروغ گفتم و میگم..
خیلی تنبلی کردم..
--
از سحرگاه ، که عندلیب بر شاخساران اذان گفت ، وضو ساختم از شبنم رازقی ...
در دل شوق وصال بود اما ، به بستن قامت چه عارفانه تنبلی کردم ...
مادر تمام دلش کف دستش بود همه عمر و تعارفم می کرد،
و من در به دست آوردن دلش چه کودکانه تنبلی کردم ...
در زدودن اشک از گونه های سرمازده پسرک فال فروش،
در دیدن رد رنج بر پیشانیش ، چه پدرانه تنبلی کردم ...
با هیاهوی شهر گلاویز شدم، بلکه کمی بیشتر از آنچه حقم بود نصیب ببرم و بردم ...
این تلاش و تکاپوی جانانه از یک سو ، و از سوی دیگر ، در طلب حلالیت و توبه چه شجاعانه تنبلی کردم ...
هر وقت دلم لرزید ...
اشکی به چشمم آمد ...
شبی بود و شعر و مهتابی ...
با تمام هوایی که به سر داشتم،
در گفتن دوستت دارم ، چه عاشقانه تنبلی کردم ...
--
متن از امیر علی نبویان
- ۹۳/۱۰/۱۲