جمله ای در رابطه با درد. متناقض و درست
---
درد اینجاست..
که درد را نمی شود
به هیچ کس حالی کرد...
---
محمود دولت آبادی
- ۰ نظر
- ۳۰ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۴۲
جمله ای در رابطه با درد. متناقض و درست
---
درد اینجاست..
که درد را نمی شود
به هیچ کس حالی کرد...
---
محمود دولت آبادی
ای دل و دلدار و دل آرای من
ای به رخت چشم تماشای من
نیست میان من و رویت حجاب
تافت به صحرای من آفتاب
خوش به تماشای جمال آمدم
غرقه دریای وصال آمدم
تشنه لبم تشنه دریای تو
لایم و آیینه الای تو
تشنه به معراج شهود آمدم
بر لب دریای وجود آمدم
تشنه لبم گرچه به وصل تو یار
بحر وجودم که ندارد کنار
چون تو تن آغشته به خون خواهیم
حکم تو را از دل و جان راضیم
راه تو پویند یتیمان من
کوی تو جوید سر و سامان من
چون نی ام از خود ز توام سر به سر
سر برود بر سر نی در به در
عشق تو شد عقل من و هوش من
گشته همه خلق فراموش من
مهر تو ای شاهد زیبای جان
آمده در پیکر من جای جان
وادی سینای تو شدسینه ام
پرتو عکس تو شد آیینه ام
ای سر من در هوس روی تو
بر سر نی ره سپر کوی تو
دید رخت دیده دل بی حجاب
لاجرم آمد به رهت پرشتاب
عشق تو گنجی است به ویرانه ام
غیر تو کس نیست به کاشانه ام
می زنم ار ناله هل من مغیث
من چو نی ام وز لب توست این حدیث
نیست کنون در رگ و شریان من
خون مگر آوای توای جان من
سر غم عشق تو شد رهبرم
گو برود در ره وصلت سرم
---
مرحوم الهی قمشه ای
از بر زین، چون شهِ عشق آفرین
کرد زمین مدخلِ عشقِ برین،
با تنِ صد چاک و دلِ سوزناک
ناله همی کرد به یزدانِ پاک
گفت الها! ملکا! داورا!
پاداشاها! ذوالکرما! یاورا!
در رهت ای شاهد زیبای من،
شمع صفت سوخت سراپای من..
عشق شده جان و تنم فی هواک
نیست شده در نظرم ما سواک
جز تو جهان را عدم انگاشتم
غیر تو چشم از همه برداشتم
کرد ز دل عشق خط غیر پاک
ساخت غمت جامه تن چاک چاک
رفت سرم بر سر پیمان تو
محو توام واله و حیران تو
گر اَرَنی، گوی، به طور آمدم
خواستی ام تا به حضور آمدم
بالله اگر تشنه ام، آبم تویی
بحر من و موج و حبابم تویی
---
مرحوم الهی قمشه ای