زینتِ ظاهر، چه کار آید دل افسرده را؟
نقش بر دیوار زندان گر نباشد گو مباش.
--
صائب
- ۱ نظر
- ۳۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۶:۲۷
زینتِ ظاهر، چه کار آید دل افسرده را؟
نقش بر دیوار زندان گر نباشد گو مباش.
--
صائب
بعد از روزها سکوت و خمودگی و بهت..
نوری ضعیف به شمایل حس امید رو حس کردم...
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرود بوسه است.
و هر انسان
برای هر انسان برادری است.
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمی بندند.
قفل
افسانه ای است
و قلب برای زندگی بس است.
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی.
روزی که آهنگ هر حرف زندگی است
تا من به خاطر آخرین شعر رنج جست و جوی قافیه نبرم.
روزی که هر لب ترانه ای است
تا کمترین سرود بوسه باشد.
روزی که تو بیایی
برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود.
روزی که ما دوباره برای کبوتر هایمان دانه بریزیم...
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که دیگر نباشم.
-----
احمد شاملو
اول اینکه آشغال نریز!! آقــــا!!! آقای محترم! خانم محترم! چه وضعیه؟؟؟
دوم اینکه اگه نمیریزی دمت گرم! ولی وقتی یکی جلوی تو آشغال (مخصوصا از نوع پلاستیکی) روانه ی طبیعت میکنه و با مزیناتش، طبیعت رو تزیین می کنه، همین جوری واینسا نگاش کن! تذکر بده!! با احترام بهش بگو چقدر می تونه اونجایی که آشغال ریخته زشت و کثیف بشه، اگه هر کسی مثل اون، آشغال میریخت اونجا.. با احترام بهش بگو که به طبیعت داریم لطمه میزنیم... یا هر جور که خودت می دونی... از اینکه احتمالا تیکه بخوری نگران نباش... همینه دیگه.. وقتی تذکر میدی، دخالت بیجا محسوب میشه... ولی تو کم نیار... تو هم مثل من این ویدئو رو که دیدی، اونوقت اون کارایی که میگمو با احساس مسئولیت سنگینی انجام میدی..
این ویدئو رو تا میتونید پخش کنید تا همه واضح تر ببینند که با طبیعت در حال چه درگیریِ یه طرفه ای هستیم..
حال و هوای این روزهام اصلا خوب نیست..
همه چی داره بر میگرده به چند ماه قبل.. وقتی که نمی تونستم تمرکز کنم و مجبور شدم حذف ترم کنم...
هنوز لاشه ی عشق قدیمی ای رو توی سینه ام حس می کنم.. در کنار همه ی مشکلاتم، این یکی خودش رو خوب تر نشون میده.
هرچی فکر می کنم نمی دونم مشکل اصلیِ من چیه..
از مسائل فلسفی که شاید سالم گذشتم.. فشار های اقتصادی و سیاسی و اجتماعی هم هستن، اما نه انقدر شدید..
تنهایی؟ نبودن خونواده یه نوعش، نبودن فرد مورد نظر یه نوعش..
نابود شدن ایمان و معنویت تو چند ماه اخیر...؟
مرگ درونی؟؟
نبودن سرگرمی؟؟
عدم ثبات؟ نظم؟ استاد؟
من "چی" می خوام که الان نیست... چم شده ...؟
برای بهتر کردن فضای اطرافم کارای زیادی کردم... اما هیج کدوم جواب ندادن...
اعصاب نمونده برام...
برنامه ریزی هم جواب نمیده.. هر برنامه ای که تا حالا ریختم یه اتفاقی افتاده..
اصلا نمی تونم ثبات داشته باشم.. مدام در نوسانم... احساسات خوب. احساسات بد. احساسات عالی، احساسات دیوانه کننده...
گاهی اوقات فکر می کنم دو قطبی هستم...
گاهی اوقات فکر می کنم دو قطره اشک ممکنه آرومم کنه... نمی تونم اشک بریزم...
گاهی اوقات فکر می کنم هم آغوش خوبه.. گاهی اوقات همخونه، همدل، همراه، ...
گاهی اوقات تنهایی...
گاهی اوقات فریاد... گاهی اوقات سکوت..
گاهی خنده، گاهی خشم..
گاهی لذت، گاهی عفاف..
خسته ام.. احساسی کاملا آشنا..