وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

مشخصات بلاگ
وبلاگ شخصی پسر آفتاب

وبلاگ شخصی پسر آفتاب
کاغذ پاره ها، خاطرات، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

طبقه بندی موضوعی

۴۵ مطلب با موضوع «علاقه ها» ثبت شده است

این فیلم تاثیر عمیقی روی من گذاشته. از نظر دیالوگ ها و فیلم نامه، حرف نداره و اسکار فیلم نامه ی 2014 رو هم برده. کارگردان توی این فیلم نوع جدیدی از عشق رو به تصویر می کشه. عشقی که در آینده ی نه چندان دورِ بشریت امکان پذیر خواهد بود.

این فیلم نامزد اسکار موسیقی متن سال 2014 شد. یک و دو

--
کارگردان: Spike Jones
سال: 2014

  • پسر آفتاب

وقتی در مورد تنبلی میشنوم معمولا شخصیتی چاق در ذهنم شکل می گیره و اون رو اونقدر از خودم و معیارهام دور می دونم که مطمئنم امکان نداره حتی یه ذره از تنبلیش به من سرایت کنه.. اما متاسفم که تمام عمر به خودم دروغ گفتم و میگم..

خیلی تنبلی کردم..

--

از سحرگاه ، که عندلیب بر شاخساران اذان گفت ، وضو ساختم از شبنم رازقی ...

در دل شوق وصال بود اما ، به بستن قامت چه عارفانه تنبلی کردم ...

 

مادر تمام دلش کف دستش بود همه عمر و تعارفم می کرد،

و من در به دست آوردن دلش چه کودکانه تنبلی کردم ...

 

در زدودن اشک از گونه های سرمازده پسرک فال فروش،

در دیدن رد رنج بر پیشانیش ، چه پدرانه تنبلی کردم ...

 

با هیاهوی شهر گلاویز شدم، بلکه کمی بیشتر از آنچه حقم بود نصیب ببرم و بردم ...

این تلاش و تکاپوی جانانه از یک سو ، و از سوی دیگر ، در طلب حلالیت و توبه چه شجاعانه تنبلی کردم ...

 

هر وقت دلم لرزید ...

اشکی به چشمم آمد ...

شبی بود و شعر و مهتابی ...

با تمام هوایی که به سر داشتم،

در گفتن دوستت دارم ، چه عاشقانه تنبلی کردم ...

 

--

متن از امیر علی نبویان

  • پسر آفتاب

ﺩﻭﺳﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺭﻭ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﮐﺮﺩ :
ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺳﺘﺎﻫﺎﯼ ﺍﺳﭙﺎﻧﯿﺎ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ ﻗﻬﻮﻩ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺍﺩﻡ . ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺳﻔﺎﺭﺷﻤﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﺗﻌﺠﺐ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﻣﺸﺘﺮﯾﺎﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﭘﯿﺸﺨﻮﺍﻥ ﺁﻣﺪﻩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﻭﺗﺎ ﭼﺎﯾﯽ ﻭ ﯾﺎ ﺩﻭﺗﺎ ﻗﻬﻮﻩ ﻣﯿﺪﺍﻧﺪ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ ﯾﮑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ.


ﺍﺯ ﻧﻮﻉ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺩﺭ ﺣﯿﺮﺕ ﻣﺎﻧﺪﯾﻢ . ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﭘﯿﺸﺨﺪﻣﺖ ﯾﮏ ﺑﺮﮔﻪ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﻪ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﭼﺎﯼ ﻭ ﯾﺎ ﻗﻬﻮﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﺎﻥ ﭼﺴﭙﺎﻧﺪ ﻭ ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭘﺸﺖ ﺳﺮﻣﺎ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎ ﺑﻮﺩ . ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻤﺎﻥ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻣﺪ ﮐﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭ ﭼﯿﺴﺖ ﻭ ﺍﯾﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ. ﺩﺭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﻏﻮﻃﻪ ﻭﺭ ﺑﻮﺩﯾﻢ ...


ﺁﺩﻡ ﻓﻘﯿﺮ ﻭ ﮊﻧﺪﻩ ﭘﻮﺷﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﻗﻬﻮﻩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺍﺩ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ " ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﺑﯽ ﺯﺣﻤﺖ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﺍﺯ ﺣﺴﺎﺏ ﺩﯾﻮﺍﺭ " ﻭ ﭘﯿﺸﺨﺪﻣﺖ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﻏﺬﻫﺎ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﻗﻬﻮﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻗﻬﻮﻩ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺍﺩ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻧﮑﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﻮﻟﯽ ﺑﮕﯿﺮﺩ...

--

ایمیل های سرگردان

 

با این داستان یاد این حکایت فارسی افتادم:

متوکل پادشاهی بود که در زمان های قدیم حکومت می کرد او پسری داشت که اسمش فتح بود. یک روز متوکل تصمیم گرفت به فتح شنا کردن یاد بدهد پس او را با تعدادی از شناگران ماهر به رودخانه ی دجله فرستاد تا شنا کردن را به او یاد بدهند اما جریان آب خیلی سریع بود و فتح را با خود برد.
این خبر به گوش متوکل رسید متوکل گفت هر کس فتح را برای من بیاورد من به او جوایز فراوانی می دهم و گفت تا روزی که فتح را نیاورید من غذا نمی خورم.
از طرف دیگر فتح هر چه در آب دست و پا می زد فایده ایی نداشت تا اینکه به یک حفره رسید سعی کرد و به هر شکلی که بود خودش را به آن حفره رساند و گفت باید صبر کنم تا ببینم خدا چه می خواهد.
بعد از 7 روز شناگران فتح را پیدا کردند و سالم و سلامت به نزد متوکل بردند متوکل هم جوایز آنها را داد و بعد دستور داد غذا بیاورید که پسرم 7 روز است غذا نخورده و گرسنه است اما فتح گفت من سیرم.
متوکل گفت: چه طور سیر هستی مگر در این 7 روز چه خورده ایی.
فتح گفت: هر روز تعدادی نان روی آب دجله می آمد که روی آنها نوشته شده بود محمد بن الحسین الاسکاف من با تلاش سعی می کردم نان ها را بگیرم و هر روز 2،3 تا نان می خوردم.
متوکل دستور داد در شهر بگردند ببینند کیست که نان هایش را به آب رودخانه ی دجله می اندازد. تا اینکه مردی پیدا شد و گفت آن کس من هستم. متوکل گفت: از کجا باور کنم؟ مرد گفت: از آنجا که روی نان ها می نویسم محمد بن الحسین الاسکاف.
متوکل گفت: چرا این کار را می کنی؟
مرد گفت: شنیده ام که می گویند تو نیکی می کنی و در دجله انداز خداوند در بیابانت دهد باز (یعنی تو نیکی کن و در رودخانه بینداز خدا در بیابان جواب این نیکی را به تو پس می دهد.)
من هم مرد فقیری هستم و جز نان چیزی نداشتم پس همان نان را به رودخانه ی دجله می انداختم.
متوکل گفت: اکنون جواب نیکی هایت را می بینی و 5 زمین به او داد و او و پسرانش روی زمین ها مشغول کشاورزی شدند و ثروت زیادی به دست آوردند.

  • پسر آفتاب
We don't read or write poetry because it's cute,
We read and write poetry because we are members of the human race,
And the humane race is filled with passion,

And medicine, law, business, engineering, these are Nobel pursuits and
necessary to sustain life..
but poetry...
beauty, romance, love...
These are what we stay alive for...

You are here and life exists, and identity..
That the powerful play goes on and you may contribute a verse...

What will your verse be..?

 
Link
--
Dead Poets Society, 1989
  • پسر آفتاب

"And remember,

The truth had once was spoken...

To love another person is
to see the face of
God..."

Les Miserables 2012

  • پسر آفتاب

در چند دهه گذشته، افراد خوش‌شانس دنیای ما توانسته‌اند به خطرات زندگی در دنیایی با فراوانی خوراک بیش از حد (بیماری‌های چاقی و دیابت) پی برده و تلاش برای تغییر رژیم‌های غذایی ما را آغاز کنند. اما غالب ما هنوز درک نکرده‌ایم که اخبار با ذهن ما همان کاری را می‌کند که شکر با بدن‌های‌مان! هضم خبرها آسان است. رسانه‌ها به ما گازهای کوچکی از اخبار مبتذل و بی‌اهمیت می‌خورانند. هله‌هوله‌هایی که زندگی ما را تحت تاثیر قرار نمی‌دهند و به فکر کردن هم احتیاجی ندارند. به همین دلیل است که ما تقریبا هیچ‌گاه احساس سیری نمی‌کنیم.

برخلاف کتاب‌ها و مقالات طولانی مجلات (که به فکر کردن احتیاج دارند)، ما می‌توانیم کمیت نامحدودی از اخبار را ببلعیم که در واقع همان شکلات‌های خوش‌رنگ و لعاب برای مغز ما هستند. وضعیت امروز ما در برابر اطلاعات، همانند وضعیتی است که ۲۰ سال پیش در برابر غذا داشتیم. ما کم‌کم متوجه می‌شویم که اخبار تا چه حد می‌تواند مضر باشد.

--
http://1pezeshk.com/archives/2013/12/news-is-bad.html

  • پسر آفتاب

کاری که انسان بهتر از سایر کارها انجام می‌دهد، تفسیر تمام اطلاعات به گونه‌ای است که تمام نتیجه‌گیری‌های قبلی‌اش درست و صحیح پابرجا بمانند.
--

وارن بافت

  • پسر آفتاب

جمله ای در رابطه با درد.  متناقض و درست

---

درد اینجاست..

 

که درد را نمی شود

 

به هیچ کس حالی کرد...

 

---

محمود دولت آبادی

  • پسر آفتاب

انیمیشن زیبای Paperman

نامزد اسکار انیمیشن کوتاه در سال 2012.

تصویرهایی که ساختند، فوق العاده طبیعیه و موسیقیش هم عالیه.

در کنار اینها، موضوعش و داستانش رو دوست داشتم.

گاهی اوقات کارهایی که ما برای رسیدن به هدف خاصی انجام میدیم حتی اگه بعدها مخالف اونها باشیم تو زندگیمون تاثیر میگذارن. یادمه یکی می گفت که آرزوهاتو یه جا بنویس که پس از گذشت زمان، بدونی قبلا چی می خواستی، به کدوماش رسیدی و به کدوماشون نرسیدی.

شاید وضعیت الانت، آرزویی باشه که قبلا خودت داشتی.

  • پسر آفتاب
من به خودم قول میدهم که ...
آنقدر قوی باشم که هیچ چیز نتواند آرامش ذهنم را برهم زند .
هرکسی را که میبینم با او از سلامتی ، خوشبختی صحبت کنم
کاری کنم که دوستانم احساس کنند گوهر ارزشمندی در درون آنهاست
تنها به بهترینها بیندیشم ، تنها برای رسیدن به بهترینها کار کنم و تنها انتظار بهترینها را داشته باشم .
درست به همان اندازه که مشتاق موفقیت خود هستم ، مشتاق موفقیت دیگران نیز باشم .
 
من به خودم قول میدهم که ...
اشتباهات گذشته را فراموش کنم و تمرکزم را روی دستاوردهای بزرگ آینده بگذارم 
همیشه سیمایی بشاش داشته باشم و به هر آفریده ی زنده ای که میبینم لبخند ببخشم .
آن قدر روی رشد خود وقت بگذارم که دیگر وقتی برای انتقاد از دیگران نداشته باشم .
آن قدر آزاده باشم که فرصتی به نگرانی ، آن قدربلند نظر که فرصتی به خشم ، آن قدر قوی که فرصتی به ترس و آن قدر خوشبخت که فرصتی به بدبختی ندهم.
تصورم از خود نیک باشد و این را به جهان اعلام کنم ؛ نه با صدای بلند ، بلکه با کردار نیک .
با این اعتقاد زندگی کنم که کل جهان طرف من است ؛ مادامیکه به آن بهترینی که در در وجودم است ، وفادار بمانم .
 
---
کریستین دی لارسن
  • پسر آفتاب