وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

مشخصات بلاگ
وبلاگ شخصی پسر آفتاب

وبلاگ شخصی پسر آفتاب
کاغذ پاره ها، خاطرات، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

طبقه بندی موضوعی

باران صبحگاهی

پنجشنبه, ۷ دی ۱۳۹۱، ۰۹:۲۹ ب.ظ

سه شنبه یعنی 5 دی، حول و حوشِ ساعت 3 صبح بود.

حس و حالِ خیلی خاصی داشتم.. فال گرفتم از حافظ و دو تا شعر معرکه اومد، که یکیش رو اینجا می نویسم و بعدی رو تو یه پست دیگه.  شعر اول این طوری شروع میشد:

بر نیامد از تمنایِ لبت، کامم هنوز / بر امیدِ جامِ لعلت، دُردی آشامم هنوز

(دُردی آشام: یعنی کسی که شرابِ ناصاف می نوشد)

بیت اول رو که خوندم به جام چسبیدم و سکوت عجیبی همراه با غم سینگینی درونم رو فرا گرفت..

چقدر زیبا این بیت ها رو حافظ گفته،

روزِ اول رفت دینم در سر زلفینِ تو / تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز

 

به این یکی که رسیدم حس کردم حافظ با التماس این بیت رو می گفته. منم با التماس خوندمش،

ساقیا، یک جرعه ای زآن آب آتش گون، که من/در میانِ پختگانِ عشقِ او خامم هنوز

از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک خُتن / می زند هر لحظه تیغی بر اندامم هنوز

 

واقعا چقدر زیبا و روان گفته:

پرتوِ رویِ تو تا در خلوتم دید آفتاب / می رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز

نامِ من رفته است روزی بر لبِ جانان به سهو / اهلِ دل را بویِ جان می آید از نامم هنوز

یه بار -اونم از روی اشتباه- دلبر اسم من رو گفت و هنوز از نام من بوی حیات به مشام عاشقان می رسد..

 

در ازل داده است ما را ساقیِ لعلِ لبت / جرعه ی جامی که من مدهوشِ آن جامم هنوز

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرامِ جان / جان به غم هایش سپردم و نیست آرامم هنوز

در قلم آورد حافظ قصه ی لعل لبش / آبِ حیوان می رود هر دم از اَقلامم هنوز

حافظ روزی داستان لب شیرین و حیات بخش یار را نوشت و هنوز هر لحظه از قلم هایم آب زندگی می چکد. (از کتاب شاخ نبات حافظ - نوشته محمدرضا برزگر خالقی)

 

یاد الهی قمشه ای افتادم که در یک سخنرانی در مورد ادبیات فارسی صحبت می کرد. اونجا داشت از زیبایی بیش از حدِ شعر ها و سخنوری های ادیبان فارسی می گفت و من هم از شنیدن اون همه شعرِ زیبا که می خوند، مست شده بودم. که گفت "همه ی این زیبایی های ادبی، مثل روبندِ روی صورت عروس می مونه. همه ی این هارمونی ها و زیبایی ها به خاطر اینه که پشتشون یک ملودی وجود داره، اینها همه، ردِ پای یک تفکر هستند و تجلیِ اون زیباییِ پشتی هست که اینا رو اینقدر زیبا کرده. هیچ دامادی نیست که در شب حجله در کف روبندِ زیبای عروس بمونه و از عروس کام نگیره." 

بعد از خوندنِ شعرها خیلی سخته که از ظاهر شعرها خارج شد. قضیه شعرها مثل حکایت توسل جستن از آدمای بزرگ شده. اتفاقی که میافته این طوریه که فلان بزرگ به یه سمتی داره اشاره می کنه و میگه: "بابا جان، من معشوق و اونجا دیدم، شما هم از اونجا برید!" ولی یه عده دامنشو چسبیدن و میمالن به سر و صورتشون که فرجی بشه. در صورتی که داره داد می زنه که بابا من هیچی نیستم، شما باید از اون طرف برید، ولی هیچ کس گوش نمیده.

امیدوارم شعر خوندن من هم این جوری نباشه.

 

داشتم شعر رو می خوندم و همزمان این آهنگ رو گوش می دادم: 

کاری از شجریان، آلبوم جان عشاق - گنبد مینا. لینک دانلود

 

با خودم می گفتم ای کاش الان بارون میومد. بعد از حافظ و چای و همراه این آهنگ خیلی می چسبه.

که متوجه شدم صدای بارون داره میاد! خیلی نم نم و آروم! رفتم تو بالکن و به صداش گوش دادم که کم کم بیشتر شد.. ساعت 4 بود که رفتم زیر بارون..

هیچ صدایی نمیومد جز نم نمِ بارون.. خیلی احساسی شده بودم، دستام و باز کرده بودم و می چرخیدم و با دستای باز می دوییدم.. صورتم بیشتر رو به آسمون بود. گاهی آواز هم می خوندم و می چرخیدم و از بوی درختا لذت می بردم. سرم و می بردم تو برگا و نفس می کشیدم. بوی تنه ی درخت بارون خورده، بوی برگای درخت نارنج و اوکالیپتوس مستم کرده بودند. انگار خواب بودم..

وقتی برگشتم خونه ساعت 5 شده بود.. و من گیج! که شاید خوابم! 

خودم و خشک کردم و صبر کردم تا خدا رو شکر کنم..

  • پسر آفتاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی