وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

مشخصات بلاگ
وبلاگ شخصی پسر آفتاب

وبلاگ شخصی پسر آفتاب
کاغذ پاره ها، خاطرات، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

طبقه بندی موضوعی

۱۹ مطلب با موضوع «عقیده ها» ثبت شده است

اول اینکه آشغال نریز!! آقــــا!!!  آقای محترم! خانم محترم! چه وضعیه؟؟؟

دوم اینکه اگه نمیریزی دمت گرم! ولی وقتی یکی جلوی تو آشغال (مخصوصا از نوع پلاستیکی) روانه ی طبیعت میکنه و با مزیناتش، طبیعت رو تزیین می کنه، همین جوری واینسا نگاش کن! تذکر بده!! با احترام بهش بگو چقدر می تونه اونجایی که آشغال ریخته زشت و کثیف بشه، اگه هر کسی مثل اون، آشغال میریخت اونجا.. با احترام بهش بگو که به طبیعت داریم لطمه میزنیم... یا هر جور که خودت می دونی... از اینکه احتمالا تیکه بخوری نگران نباش... همینه دیگه.. وقتی تذکر میدی، دخالت بیجا محسوب میشه... ولی تو کم نیار... تو هم مثل من این ویدئو رو که دیدی، اونوقت اون کارایی که میگمو با احساس مسئولیت سنگینی انجام میدی..

این ویدئو رو تا میتونید پخش کنید تا همه واضح تر ببینند که با طبیعت در حال چه درگیریِ یه طرفه ای هستیم..

Midway

  • پسر آفتاب

انیمیشن زیبای Paperman

نامزد اسکار انیمیشن کوتاه در سال 2012.

تصویرهایی که ساختند، فوق العاده طبیعیه و موسیقیش هم عالیه.

در کنار اینها، موضوعش و داستانش رو دوست داشتم.

گاهی اوقات کارهایی که ما برای رسیدن به هدف خاصی انجام میدیم حتی اگه بعدها مخالف اونها باشیم تو زندگیمون تاثیر میگذارن. یادمه یکی می گفت که آرزوهاتو یه جا بنویس که پس از گذشت زمان، بدونی قبلا چی می خواستی، به کدوماش رسیدی و به کدوماشون نرسیدی.

شاید وضعیت الانت، آرزویی باشه که قبلا خودت داشتی.

  • پسر آفتاب

به نظرم سازنده های موسیقی متنِ فیلم، بعد از کارگردان ها بیشترین خلاقیت ممکن رو در سینما به نمایش در میارن.

فهمیدنِ کاملِ زمان، مکان، فرهنگ و افکار مخاطبانِ فیلم، هماهنگ کردنِ فضای احساسی فیلم و موسیقی، خلقِ ملودی ای جدید و مخصوص فیلم (که در جای جای فیلم خودش رو نشون میده) جزِ کارهایی محسوب میشه که سازندگان موسیقی متن، هنرمندانه انجام میدن. به قول سایت موسیقی متن ، این سبک از موسیقی رو میشه معنای موسیقی نامید. من هم همین طور فکر می کنم. تا اونجایی که یادم میاد، درصدِ زیادی از ماندگارترین و تاثیر گذارترین موسیقی های عصر جدید (برای من) همگی از موسیقی های متن فیلم بوده اند.

---

دو آهنگ از هانس زیمر - موسیقی متن فیلم King Arthur. اینجا و اونجا!

اولی مربوط به تیتراژ پایانی فیلمه که به خوبی با فضای افسانه ای و اسطوره ای فیلم و بازی خوبِ بازیگرا هماهنگه و به خوبی در ذهن بیننده ی فیلم ماندگار میشه. و دومی مربوط به یکی از صحنه های دراماتیکه که همزمان با غمِ خداحافظی و جدایی، شکوه آرتور و شوالیه هایش به خوبی همراه شده. 

این فیلم ساخته ی سال 2004 هست و من مدت ها پیش اون رو دیده بودم. و قبل از اینکه با مفهوم OST آشنا بشم، موسیقیِ بعضی از قسمت های فیلم رو ضبط کرده بودم و بعد ها فهمیدم که موسیقی متن، به صورت جداگانه قابل دانلود و خرید هست البته!

OST(Original SoundTrack) 

 

The Lyrics of the first one

--

Long ago your name a shadow in my dreams
The white brave still searching
Raining winds fall apart
I believe your heart

Tell me now what you see
Tell me what you feel
Now you're here tell me

Tell me now what you know
Never let me go
Tell me now what you see

Who cries from the hill?
The mist creeps from your eyes
Your banner will promise, let's remember the start
I believe your heart

Tell me now what you know
Never let me go
Tell me what you see

Tell me now what you see
Tell me what you feel
Now you're here, tell me

Tell me now what you know
Never let me go
Tell me now what you see

---

 

  • پسر آفتاب

چند روز پیش کتابی به دستم رسید که اسمش این بود:

"امکان -سی کار که به جای دانشگاه رفتن یا مسافر کشی می توان کرد-"

نوشته علی سخاوتی

دانلود کتاب

بعد از مدت ها نوشته ای خوندم که دیدش جالب بود و قابل تأمل. کتاب با مقدمه ای گیرا شروع میشه و موضوعات مختلفی رو مطرح می کنه و بعد از زیر سوال بردن وضعیت احمقانه ی کنکور و پشت کنکوریا، وضعیت دانشگاه رو نقد می کنه.

 

منم کاملا با حرفش موافقم.. وضعیت دانشگاه های امروز شده تربیت کردن یه سری استاد تو رشته ی "فلان". اونا هم وقتی که می خوان فارغ التحصیل بشن و کار داشته باشن، مجبور میشن یه دانشگاه تأسیس کنن مخصوص تدریس رشته فلان، که دوباره در رشته ی فلان، استاد تولید کنن..

همین! کار خیلی از رشته ها شده همین و هیچ کار مفید دیگه ای انجام نمی دن.

 

و در ادامه مواردی رو می نویسه که دانشگاه الزاما اونها را به دانشجوها آموزش نمیده. که البته به جز چند مورد خاص مثل نحوه برفراری ارتباط و شکست خوردن، با 8 مورد باقی مانده با نظر نویسنده موافقم. و در ادامه به بررسی 30 روش می پردازه که می توان به جای رفتن به دانشگاه انچام داد. در قسمت پایانی کتاب هم علم زدگی رو به عنوان یک بیماری مطرح می کنه و روش مقابله با آن را هم در ادامه میاره که من خیلی با این قسمت موافق نیستم و خوشم نیومد.

 

یکی از قسمت های کتاب را به عنوان نمونه می نویسم:

"تازه می فهمم که سوال (وقتی بزرگ شدی دوست داری چکاره بشی؟) احمقانه ترین سوالی است که از یک بچه می توان پرسید. و از آن احمقانه تر اینکه همه از جواب این سوال نتیجه می گیرند که آن بچه در رشته دانشگاهی باید تحصیل بکند که آن کاره شود!"

 

از بین راههایی که مطرح شده بود، من واقعا چند راه رو پسندیدم و به دنبال انجام دادنشون خواهم بود.

که به ترتیبشون در فهرست کتاب، این ها هستند:

پیدا کردن یک کار، خلق هنری(خوشنویسی و سه تار رو انتخاب کردم)، دستفروشی (تصورش من رو به وجد میاره!)، ایجاد یک وبلاگ (خوشحالم که یکی دارم!)، عکاسی (به تازگی از یکی از دوستام دوربینش رو قرض کردم!)، موسیقی

فکر می کنم فعلا کافی باشه.

 

با تشکر از نویسنده کتاب. 

(ایشون ابتدای کتاب تقدیم زیبایی نوشته بود که من هم خوشم آمد: تقدیم به مادرم که برایم کتاب خرید. وتقدیم به سوزان که در 10 سالگی تصمیم گرفته است فوق تخصص کودکان بشود.)

 

  • پسر آفتاب

"همیشه قعال و در صحنه بودن" در مقابل "سکوت و انزوا" ارزشمند تر است.

 

با همه چیز درآمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو , در انزوا پاک ماندن نه سخت است نه با ارزش.

دکتر علی شریعتی / با مخاطب آشنا / صفحه 247

 

انسان ها در تصمیمات همواره آزاد هستند اما در آزاد بودن، آزادی ای ندارند. (انسان ها جبرا" آزادند.)

و این موضوع ایجاب می کند که بهترین تصمیم را در هر شرایطی بگیریم. در قبال خودمان، اطرافیانمان، دوستانمان و جامعه. زیرا این تصمیم بر دیگر اتفاقات زندگیمان موثر خواهد بود. در زمان حال، آینده و حتی گذشته.. هر کس نوع خاصی از جهان بینی را برای خودش ساخته و پرداخته می کند. به نظر من نیز دنیا قبل از خلفت کامل، ساختاری بدون زمان داشته. شرایط و تصمیمات مختلف انسان ها و همچنین نیرویی که اسم آن را "اراده ی خدا" می گذارم به همراه هم دنیا رو شکل دادند و سپس خدا زمان را در این ساختار قرار داده. اگر قرار بر این باشد که تمام پدیده ها توجیه پذیر باشنذ، به نظر فقط بدین صورت می شود پیش گویی ها و رویاهای صادقه رو توجیه کرد.

به نظرم ما انسان ها بی نهایت بر زندگی اطرافیانمان (در زمان های قبل و بعد از خودمان) تاثیر گزاریم. (اثر بال پروانه ای در طیفی که زمان از آن حذف شده باشد) در این جهان بینی به دلیل تاثیر بسیار شدیدی که می توانیم بر اتفاقات داشته باشیم (حتی نبودنمان هم تاثیر محسوب می شود) نوعی مسئولیت به وجود می آید که در هر لحظه بتوان بهترین تاثیر را گذاشت. بنابراین بهتر است عاقلانه تر، با ملاحظه تر، صبورانه تر و کارا تر تصمیم بگیریم.

 

 

  • پسر آفتاب

خیلی وقت است که سندرومِ غم پروریِ بی دلیلی رو در بین افراد مختلف جامعه می بینم..

شاید این بیماری که جزو دسته "مد پرستی های ناخودآگاهانه" محسوب شود، بیشتر به علت کمبود عاطفه و کمبود توجه (دو نیاز اساسی انسان) به وجود می آید.. و گویا همچنان در حال پخش شدن است..

به نظرم غم پروری و غم دوستی جزو مکاتب فکری ای محسوب می شود که در نتیجه ی پوچ گرایی خفیف به وجود می آیند،..

احتمالا گم شدن و یا حتی فراموش شدن هدفی برای زندگی، خواستگاه این نوع نگرش است..

 

  • پسر آفتاب

از نظر دنبال کردن هدف و رویای زندگی آدما رفتارای متفواتی نشون میدن..!

 

-(دسته اول) بیشتر آدما دنبال چیز خاصی نیستن... در کل خوشحالی موضوع اصلیه! حتما آشنا هستین با این دسته..! سرگرمی و روزمرگی!

 

آدما منها دسته اول (دسته دوم) به دو دسته تقسیم میشن..

- "درصد زیادی از دسته دوم" (دسته سوم) هم به چیزی دل بستن یا امید دارن.. فکر می کنن اون چیزی که دنبالشن یا همه چیز همراهش میاد.. یا اینکه بقیه چیزا مهم نیستن... یا اصن به چیزای دیگه فکر نمی کنن.


- اما اون قسمت باقیمونده از دسته دوم (دسته چهارم) انگار فقط دنبال دو کلوم حرف حسابن! دنبال حقیقت می گردن..

این دسته خودشون به سه دسته تقسیم میشن! دسته اولشون فکر می کنن که یه نفر از همین دسته باید یه روزی چیزی رو بگه که اسمش حقیقته.. حقیقتی که از جنس آدماست.. و مدام دنبالش می گردن..

 

-دسته دوم فکر می کنن از آسمون یا از هر "جایی" باید یه نامه بیاد پایین که خدا حقیقت رو روش نوشته...

 

- دسته سوم که انگار بیشترن به دو دسته تقسیم میشن! بعضیاشون فکر می کنن حقیقت وجود داره اما چون که نمی دونیم حقیقت کجاست فعلا نمیگردیم تا خودش پیداش بشه..!

و بقیه ی دسته سوم قیدشو زدن.. فکر می کنن اگه بهش فکر کنن بیشتر زندگیشون مختل میشه تا اینکه درست بشه.. چون حقیقتی وجود نداره... میزنن رو دنده انکار همه چی.. گرایش پیدا می کنن به پوچی..

 

اما در کمال زیباییِ "دسته بندی" یه سری آدم دیگه هم هستن!! که تو هیچ کدوم از دسته ها قرار نمی گیرن! اونا نمی تونن تصمیم بگیرن تو کدوم دسته می خوان قرار بگیرن... همش گیجن.. نمی دونن می خوان چیکار کنن.. شایدم می ترسن تصمیم بگیرن.. فکر می کنن ممکنه تصمیمشون اشتباه باشه...

  • پسر آفتاب

به نظرم آدما نسبت به هم مثل قطبای آهنربا برخورد می کنن.

 

1 - اگه دو تا قطب مخالف همدیگه رو ببینن، تا یکم به هم نزدیک شن، همدیگه رو جذب می کنن..

 

2 - اگه دو تا قطب موافق همدیگه رو ببینن، هر چقدر یکیشون تلاش کنه که به اون یکی نزدیک بشه، اون یکی خودشو می کشه عقب و عقب تر...

 

3 - تو این قضیه هستن کسایی که هیچ قطبی ندارن و هر کاری کنی نمی تونی اونو به خودت جذب کنی...

 

4 - یا بعضا هستن آدمایی که دو قطبی عمل می کنن.. معلوم نیست تکلیفشون با خودشون چیه...


گاهی اوقات دوست داشتم که در مورد گزینه دو ، قطبم و عوض کنم ، شاید بهتر بشه.. اما نمیشه. انگار طرفت می فهمه، اونم قطب عوض می کنه..

 

شاید نتونستم خوب قطب عوض کنم.. ولی این قضیه واقعا برام عجیبه که چرا آدما نسبت به بقیه بدون هیچ پیش فرضی، احساسات از پیش تعیین شده دارن و به اون پایبند می مونن..

  • پسر آفتاب

آدمی برای بقا باید دلیلی پیدا کند ، دلیلی که بر زندگی اش معنا بخشد و او را از هراس پوچی رها کند:

1.شاید او دل در گرو چیزی یا کسی داشته باشد که بقای او به حضور آن بستگی دارد و سختی دنیا را تحمل کند.

2.به چیزی در زندگی امیدوار باشد تا تلاشش معنا دار شود.

3. به چیزی در زندگی سرگرم باشد تا سردرگمی او ناشی از گذر زمان پر نورو پر نور تر نشود و زندگی او لاجرم به حیوانیت نکشد.

اما تو آنگونه زندگی کن که هر لحظه عاشق باشی. عاشق کسی که لایق آن باشد.

آنگونه عاشق باشی که زمستان از تو رخت بر کند و باد، بهار را در گوشت بخواند ، نوری جوشان و روان غنچه های روحت را سیراب کند، به سان سنبل به دورت پیجد و تو را در دریای عشق خویش غرق کند...

من این لیاقت را جز برای خدا سخت می بینم... 

  • پسر آفتاب