وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

وبلاگ شخصی پسر آفتاب

کاغذ پاره ها، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

مشخصات بلاگ
وبلاگ شخصی پسر آفتاب

وبلاگ شخصی پسر آفتاب
کاغذ پاره ها، خاطرات، دست نوشته ها، تفکرات، علاقه ها و عقیده ها

طبقه بندی موضوعی

آرامش واقعی - بزرگترین هدف زندگی

شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۱، ۰۳:۵۹ ق.ظ

همیشه اعتقاد داشتم که:

آنانکه نمی خوانند، تصور می کنند که می دانند..

 

و جالب اینه که به قول علی:

حد پایان دانایی، اعتراف به نادانی است..

یا سفراط:

داناترین شما کسی است که به نادانی خود آگاه باشد..

 

در کل تصورش سخته که روزی رو ببینم که حقیقتِ هر چیزی تو دنیا رو می شه دانست و فهمید بدون اینکه با ادعای تو خالی قاطی شده باشه. خیلی سعی می کنم که به اون سمت حرکت کنم... ولی متاسفانه آواز دهل شنیدن از دور خوش است. راهی خسته کننده ست که تلاش زیادی می طلبه.

 

این روزا خیلی خسته شدم و این موضوع رو با چند نفر در میون گذاشتم. الان حدود 2 ماهی میشه که رمق کار کردن ندارم و شاید افسرده شدم. قبلا هم زیاد افسرده شدم، ولی این دفعه قضیه خیلی طول کشیده و خیلی عمیق تر شده و شرایط اصلا خوب نیست. خیلی کارا کردم که شرایط رو بهتر کنم ولی نمیشه. مثلا دو هفته ست که دارم عکاسی می کنم (یکی از دوستام دوربینش رو بهم قرض داد)، یک هفته قبلش شروع کردم به خطاطی (با قلم نی)، 1 ماه قبلش سه تار یکی از دوستام رو قرض کردم و رفتم سراغش که هیچ کدوم جواب ندادن. متاسفانه بهتر نمی شدم هیچی، بدتر هم می شدم. یه جورایی عذاب وجدان می گرفتم که دارم الکی خودمو سرگرم می کنم (سرگرم کردن رو در کل درست نمی دونم.)

 

چند روز قبل متوجه شدم که اشکال از سخت گیری های شدید ذهنیِ خودمه. من آدم عقل گرا و وجود گرایی هستم که تمام تصمیمات و حتی "احساساتم" رو از فیلتر عقل و منطقم رد می کنم. برای هر کاری از ساده ترین تا پیچیده ترین. مثلا همین نوشته، خریدن یک دوچرخه، خوردن بستنی، فکر کردن به فلان شخص، رفتار کردن در فلان شرایط و... این خیلی انرژی ازم میگیره. حتی این طوری تمام احساسات و افکارِ ناخودآگاه رو هم میشه کنترل کرد. (اعتقاد دارم که میشه این کار رو کرد. حتی میشه خواب هایی رو دید که دوست داشت). الان هم که آرامشم رو از دست دادم و یک جور پریشانی و اضطراب به وجودم احاطه پیدا کرده (از همون نوعی که چان پل سارتر رو گریبان گیر کرده بود.) احساس خفگی و خستگی و مسئولیت بسیار سختِ "درست تصمیم گرفتن در هر شرایطی" رو روی دوشم حس می کنم. در کنار فشار این مسئولیت و سخت گیری خودم، مشکلی که ایجاد میشه، عذاب وجدان شدیدی هست که در زمان درست تصمیم نگرفتن برام پیش میاد. که در واقع شاید همین موضوع باعث افسردگیم شده.

 

البته برای افسردگی دلیل های دیگه هم ممکنه وجود داشته باشه. مثلا اولیش اینه که من تنها زندگی می کنم و شاید همین تنهایی (هر چند که همیشه با دوستام هستم) دلیل افسردگی باشه. شاید دلیل بعدی اینه که من جای خالی یک پرستش شونده (خدا) رو حس می کنم. کسی که بشه بهش تکیه کرد. نمی دونم چرا مدت هاست که  همچین شخصیتی رو از دست دادم. البته در کنار این ها، دلیل های دیگه ای هم ممکنه تاثیر زیادی داشته باشن: 

- خیلی وقته مسافرت نرفتم و هوایی عوض نکردم.

- الان رابطه ی احساسی ای ندارم و شاید این هم تاثیر گذاشته باشه.

- درست جواب داده نشدن نیازهام.

- روزمرگی و خستگی از تحصیل (امسال، 17امین سالی هست که درس می خونم.)

 

با چند نفر راجع به این قضایا صحبت کردم و هدفم رو که رسیدن به یک حالت کامل از انسان هست رو گفتم. که درصد زیادیشون گفتن که رسیدن به همچین حالتی غیر ممکن هست یا انسان کامل نداریم و کل قضیه به قول یکی از اساتیدم مزخرفه. به هر حال من هنوز این قضیه رو غیر ممکن نمی بینم. ولی چیزی که الان مهمه اینه که این طوری من نمی تونم ادامه بدم. و اگر بخوام منطقی به شرایط نگاه کنم، باید واضح تر به امکانات و خصوصیات خودم نگاه کنم و ویژگی های شخصیتیم رو اشتباه تخمین نزنم و واقع گرا باشم.

شاید فعلا کمی از قوانینی که برای خودم ساختم و خیلی روشون وسواس پیدا کردم فاصله بگیرم و چند وقتی مرخصی بگیرم.

مثلا تا الان، نوشتن از خاطرات و جزئیات افکارم، تو وبلاگ رو درست نمی دیدم. فکر می کردم یه جورایی امنیت فکریم رو از دست دادم. هرچند که الان ممکنه با عذاب وجدان این مطلب رو بذارم ولی شروع محکمیه برای اینکه به خودم بفهمونم اگه از قوانینم تعدی کنم، آسمون به زمین نمیاد.

"گاهی اوقات لازمه قوانینم رو بشکنم" شاید بشه تعمیم به کل هم داد. هنوز مطمئن نیستم:

"گاهی اوقات لازمه که قوانین رو بشکنیم" که این خودش میشه یک قانون کلی تر، و در واقع عمل کردن به همچین چیزی تناقضه..

 

به هار حال باید به خودم فضای بیشتری برای اشتباه کردن بدم و امیدوارم آرامش واقعی رو بدست بیارم..

 

  • پسر آفتاب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی